کردستان و به تبع آن منطقه‌ی موکریان سرشار از عالمان و فرهیختگان بوده است؛ اما به دلیل کم‌توجّهی و عدم اهتمام به نگارش شرح حال رجال، بزرگمردان بسیاری به بوته‌ی فراموشی سپرده شده‌اند. در اینجا به زندگی عالم ربّانی ملا سیّد عبداللّه واژی (شێخ عه‌بدوڵڵای که‌وڵ‌زه‌رد) می‌پردازیم. 

از نگاه بازماندگان، ایشان در بین سالهای ١٢٣٠ تا ١٢٤٠ شمسی در روستای «واژه» از توابع بانه چشم به جهان گشوده‌اند. تحصیلات حوزوی خود را در همان روستا آغاز و سپس برای ادامه تحصیل به بانه می‌رود. همچنین با توجه به حاشیه‌ی کتاب گلنبوی برهان ـ در علم منطق ـ که با خط خود استنساخ کرده‌اند، در روستای ترجان از توابع سقز نزد ابن‌القزلجی (ملا محمّد حسن ابن القزلجی) تلمذ کرده و در ادامه به کردستان عراق رفته و در نهایت -با توجه به پایان اجازه‌نامه‌اش- ماه رجب سال ۱۳۰۴ هجری قمری (برابر فروردین‌ماه سال ۱۲۶۶خورشیدی، آوریل ۱٨٨۷میلادی) در خدمت عالم مشهور ملا عمر افندی(مه‌لا گچکه‌ی هه‌ولێر) اجازه‌ی افتا و تدریس می‌گیرد. سپس به روستای واژه بانه برگشته و بعد از مدّتی همراه سه برادر خود به روستای «سویناس» از توابع مهاباد رفته و مدّتی بعد به روستای «قۆڵغه‌ته‌په» از توابع مهاباد نقل مکان می‌کند، تا اینکه در جنگ جهانی اول (۱۹۱۶میلادی، زمستان۱۲۹۴شمسی) به‌دست روس‌ها به شهادت می‌رسد.

این عالم فرزانه بر کُتبی چند حواشی نگاشته و خط بسیار زیبایی داشته است؛ چنانچه قرآن کریم را با خط خود استنساخ کرده‌اند، که از ایشان به یادگار مانده است. برای آشنایی بیشتر با این عالمِ مجاهد، از مدّتها قبل تحقیقات و گفت‌وگوهای انجام شد، اما حاصل کار اکنون به نتیجه رسید.

روز یکشنبه ١٢تیرماه ١٣٩٨ جناب آقای قاسم افسون عضو محترم شورای شهر خلیفان به مهاباد تشریف آوردند. ایشان دغدغه فرهنگی و برای هر چه بیشتر شناسایی این شهر نوبنیاد در تلاش‌اند. نامبرده به‌منظور پیگیری و معرّفی ملا سیّد عبداللّه واژی مشهور به (سه‌ید عه‌وڵای که‌وڵ زه‌رد) تحقیق کرده بود که مرحوم با اینجانب نسبتی دارد. من هم ضمن راهنمایی‌های کوتاه، وعده دادم که به دیدار ایشان در شهر خلیفان بروم.

روز سه‌شنبه ١٣ اسفندماه ١٣٩٨ همراه دوست بسیار ارجمندم کاک محمّد محمّدی و فرزندم «ملا سیّد مبین» ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه به طرف شهر خلیفان حرکت کردیم. هوایی طبیعی اما فضای مردم آکنده از ترس بیماری کرونا بود. پس از گذشت از روستاهای «حمزه آباد»، «بیطاس»، «عبداللّه کرده»، «گنه دار»، «کیتکه» به شهر خلیفان رسیدیم. در ورودی شهر با چند نفر از اهالی احوالپرسی و سلام علیکی داشتیم. از آنها در باره‌ی سیّد عبداللّه سؤال کردیم. گفتند: ما اصالتاً اهل خلیفان نیستیم و تازگی به این شهر آمده‌ایم، ولی قبرستان سیّد عبداللّه در کنار روستا و در ضلع شمال شرقی واقع شده‌است.

به گورستان رسیدیم فردی حدوداً ٣٥ ساله در کنار گورستان به استقبال ما آمد. اشاره داشتند که قبلاً آقای افسون اطلاع داده که منتظر شما باشم. در خدمت ایشان به گورستان رسیدیم، پس از قرائت فاتحه بر مزار متوفایان، به مزار ملا سیّد عبداللّه واژی که واقع در وسط گورستان واقع شده بود شرفیاب شدیم که بصورت محجره بود. گفت‌وگوی کوتاهی که در ذیل می‌آید، با چند نفر از اهالی در باره شهادت و محل آن به انجام رسید:

١ـ رحمان کریم خلیفانی که اصالتاً اهل شهر خلیفان است، گفت: «پدر و مادرم سال ۱۳۷۵ فوت کردند، از ایشان شنیدم که شاهد شهادت شیخ عبداللّه بوده‌اند. ایشان را از روستای قولغه‌تپه دنبال کرده ‌بودند، تا نزدیک کوه «نَظرگه» مقاومت کرده و جنگیده بود. در نهایت آنجا به شهادت رسیده است. سه نفر به نام‌های: «مام احمدحسن زاده»، «علی ممندی» و «کریم ویسه» جنازه‌ی ایشان را از آنجا به مسجد آوردند.»

٢ـ محمّد محمّدزاده اظهار داشت: نماز میّت را «ملا محمّد جاف(جوانرودی)» که امام جماعت خلیفان بوده بر او خواند. همچنین ادامه داد شێخ عبداللّه تنها نبود، بلکه جمعی همراه ایشان بودند ولی هدایت جمع به عهده او بوده است. در میانه‌ی راه «شیخ حسن» نامی به ایشان می‌گوید: چرا بجنگیم؟ شیخ عبداللّه: می‌گوید: روس به زمین، خانه و کاشانه و زنان و فرزندان ما طمع کرده‌اند، جهاد واجب است.

۳- در گفت‌وگوی تلفنی که با درویش «عبداللّه خلیلی» اهل سویناس داشتم، که بیش از ٩٠ سال دارد و از قدیم‌الایّام، نگهبان آسیاب تاریخی سویناس بوده است؛ فرمودند: «قدیمی‌ها می‌گفتند سیّدعبداللّه عالم مشهوری بوده و حجره و طلبه داشته است».

۴ ـ سیّد محمّد صمدی، از تاریخ‌نگاران و محققان منطقه‌ی مهاباد و اوضاع این منطقه در جهانی اول، مثل همیشه با محبت و بزرگواری خود، در خصوص پرسش این‌جانب چنین مرقوم فرمودند: 

«سرور گرامیم، استاد فاضل جناب ماموستا سیّدمحمّدامین واژی، با سلام و احترام متقابل، آن‌گونه که منابع مکتوب و اغلب معتبر نشان می‌دهند در جریان جنگ جهانی اول (١٩١٤- ١٩١٨ میلادی) هم نیروهای روس و هم نیروهای عثمانی، مدّت‌های مدیدی در منطقه‌ی آذربایجان حضور داشته‌اند و به تناوب در منطقه قدرت‌نمایی می‌کرده‌اند. اما حضوری که روس‌ها در مهاباد و حومه در دوره‌ی کشتار و فجایع وحشتناک آن داشته‌اند از روز شنبه ٩ ماه ژانویه‌ی سال ١٩١٦ میلادی(١٧ دیماه ١٢٩٤ شمسی) تا روز چهارشنبه ٢١ ماه فوریه‌ی ١٩١٦ میلادی (٣ اسفندماه ١٢٩٤ شمسی)، جمعاً به مدّت ٤٥ روز بوده است.

در این فاصله آنچنان کشتار و تخریب و ویرانی به بار آورده‌اند که به راستی باید گفت: صد رحمت به چنگیز و تیمور و آتیلا و... در منابع مختلف آمار کشته‌شدگان این قتل‌عام به این شکل آمده است: در کتاب«یادداشت‌هایی از کردستان» شیخ رئوف ضیایی بالای ٥٠٠٠ نفر، در نوشته‌های پزشکان میسیونر مسیحی که آن زمان در مهاباد شاهد عینی بوده‌اند، بالای ٧٠٠٠ نفر، در کتاب: گورستان ملا جامی، تألیف استاد قادر فتاحی قاضی ٨٩٨٠ نفر و... یعنی بین ٥٠٠٠ تا ١٠ هزار نفر درج و ثبت شده است. حال در آن روزگار آمار جمعیت مهاباد و حومه کلاً ١٦هزار نفر یا اندکی بیشتر بوده، این مقدار کشتن دقیقاً یعنی ژنوساید یا نسل‌کشی. با کمال تأسف این حوادث و فجایع به دنبال خود، بیماری و قحطی وحشتناکی هم آورده، که اشاراتی هم در این زمینه در کتاب «قحطی بزرگ» که در باره‌ی تمام ایران نوشته شده، می‌توان مطالبی پیدا کرد. این فاجعه بسیار بزرگ و غم‌انگیز و به معنای اخص کلمه «جنایت علیه بشریت» بوده که به دلایل مختلف به‌اند ازه‌ی کافی به آن پرداخته نشده و به مرور ایام شدت و حدت آن از خاطره‌ها رفته و کمرنگ شده است. بی‌تردید کشتار و ایجاد ترس و ارعاب از سوی نیروهای متخاصم روس و عثمانی، با تفاوت‌های بسیار جزئی، برای مردم وجود داشته و هیچ یک اندک ترحمی نسبت به مردم نداشته‌اند و هر کدام به فکر اهداف و منافع مادی و دنیایی خود بوده‌اند و بس. اما زیان و آسیب روس‌ها نسبت به مردم به مراتب بیشتر و خشونت‌آمیزتر بوده است. شهر مهاباد آن روزگار، منطقه‌ی «شهرویران» و منطقه‌ی «محال»، و «دشت سلدوز» آسیب بیشتری از سایر نقاط دیده‌اند و کشته و زخمی بیشتری داشته‌اند. در سایر مناطق هم بی‌تردید زیان و آسیب رسانیده‌اند، اما نه به‌اند ازه‌ی این چند منطقه‌ای که به اسم آن‌ها اشاره شد. در مورد این که در چه مناطقی پایگاه نظامی داشته‌اند، من تحقیقی نکرده‌ام و نمی‌توانم به اسم منطقه‌ای که در آن محل پایگاه نظامی دایر بوده است اشاره بکنم. این‌ها زیان‌های کلی و عمومی موضوع بود، این که در میان کشته‌شدگان چه شخصیت‌های بزرگی وجود داشته‌اند و زیان این مسأله تا چه حد بوده است، بخشی است که الحمدلله افراد صلاحیت‌داری هم‌چون آن جناب بر اساس شواهد و مدارک و خاطرات گذشتگان به دنبال آن هستید و امیدوارم در این راه مهم و ارزشمند، موفق و مؤید باشید و بر گنجینه‌های فرهنگی و معنوی تاریخ منطقه بیفزائید. ان‌شاء اللّه تعالی. 

ارادتمند همیشگی: سیّدمحمّد صمدی، ٣٠ آبان ماه سال ١٤٠٠ شمسی، مهاباد.»

 

برای توضیحات بیشتر در باره جایگاه علمی و نحوه‌ی شهادت ایشان با اقوام درجه یک مرحوم نیز گفت‌وگوهای انجام شد، هر چند در نحوه‌ی بیان شهادت ایشان تفاوت‌های هست:

۱ـ استاد سیّد نورالدین واژی امام جمعه و جماعت روستای پسوه و نوه‌ی مرحوم فرمودند: «شیخ عبداللّه در «واژه» ی بانه متولّد شده و جهت تحصیل به شهرستان بانه می‌آید. سپس تا پایان تحصیل در کردستان عراق می‌ماند و در آنجا موفق به کسب اجازه‌ی علمی می‌شود. برای خدمت دینی به روستاهای سویناس و سپس قولغه‌ته‌په می‌رود. شیخ عبداللّه عالم بزرگ و مشهوری بوده است، خط زیبایی داشت و بر کُتُب علوم دینی حاشیه دارد».

۲ـ کاک سعید پورعبداللّه نوه‌ی مرحوم: «ایشان به‌علت ناامنی منطقه در اثر جنگ جهانی تصمیم گرفته خانواده و برادرزادگانش را به منطقه‌ی امن‌تری همچون پیرانشهر بفرستد. دو سه روز پس از راهی کردن آنها، تصمیم می‌گیرد خودش نیز راهی شود. در نزدیکی خلیفان روسها متوجه می‌شوند احتمالاً اشیاء و جواهراتی همراه دارد. طمع کرده و با او می‌جنگند. ولی ایشان دو نفر از آنها را می‌کشد و بعد خودش به شهادت می‌رسد».

۳- در انتها گفت‌وگوی کوتاهی با ملا سیّد ادریس واژی دبیر دبیرستان‌های پیرانشهر و اشنویه و از نوادگان مرحوم ماموستا ملا سیّد عبداللّه انجام شده، که تقدیم حضور می‌گردد. و سعی شده به شخصیت علمی و خانواده و بازماندگان مرحوم شهید ملا سیّد عبداللّه واژی(شیخ عبداللّه که‌وڵ زه‌رد) پرداخته شود.

 

 ـ ابتدا بفرمائید ماموستا ملا سیّد عبداللّه واژی در چه سالی و در کجا متولّد شده؟ چرا ایشان به شیخ عبداللّه مشهور و به که‌وڵ زه‌رد ملقب بوده‌اند؟

تاریخ دقیق تولّد ایشان مشخص نیست، احتمالاً اواخر سال‌های دهه ۱۲۳۰ یا اوایل دهه ۱۲۴۰ شمسی در روستای واژه از توابع شهر بانه از یک خانواده مذهبی منسوب به سادات حسینی چشم به جهان گشوده است. ششمین جد پدری ایشان با نام شیخ ذوالنون ازروستای برزنجه به قصد تبلیغ و ارشاد مسلمانان به روستای واژه کوچ نموده‌اند و مزار هر ۶ نفر از اجدادش در روستای «واژه» مدفون است. همانند اجداد خویش پس از تحصیل و کسب علوم متداول اسلامی در محضر اساتید زمان خویش شروع به ارشاد و تبلیغ دین مبین اسلام نموده است. ایشان مدارج علمی را طی نموده و در سال ‌١٢٦٦ شمسی از محضر استاد فاضل علّامه ملا عمر بن ابوبکر اربیلی مشهور به ملا گچکه‌ی هه‌ولێری، در اربیل کردستان عراق اجازه‌ی علمی دریافت نموده‌اند و بعداً به دیار خویش (واژه) برگشته است. پس از تشکیل خانواده، زادگاه خویش را به نیت تدریس و تبلیغ دینی ترک و به مناطق سردشت و مهاباد کوچ می‌نماید. در سال ١٢٦٨ اولین فرزند ایشان به نام سیّد «محمّدحسن» که بعدها از علمای برجسته‌ی دینی در منطقه بود، در روستای سویناس حد فاصل بین سردشت و مهاباد متولّد می‌گردد. با توجه به اینکه خانواده ایشان از شیوخ صاحب‌نام منطقه‌ی واژه بانه و برزنجه‌ی کردستان بوده‌اند و خود ایشان نیز همانند اجداد خویش مشغول تبلیغ و ارشاد دین مبین اسلام بوده است. به شیخ عبداللّه اشتهار یافته، و چون بصورت مداوم از پوستین آهوی زرد رنگی استفاده نموده است به شیخ عبداللّه که‌‌وڵه زه‌‌رد(پوستین زرد) مشهور بوده‌اند.

 

 ـ مرحوم ملا سید عبداللّه چند برادر داشته؟ لطفاً در باره‌ی آنان نیز توضیحاتی مختصر، بفرمائید؟

ایشان سه برادر به نام‌های سیّدمصطفی، ملاسیّد محمّد امین و سیّد فتح اللّه داشتند که از خودشان کوچکتر بودند. ملا سیّد محمّدامین در روستاهای سردشت مشغول تبلیغ و تدریس علوم دینی بوده و فرزند ایشان به نام ملاسیّدمحی‌الدین از علمای برجسته‌ی سردشت بوده است. سیّدمصطفی وسیّد فتح اللّه همراه و همدم ایشان بودند و به زراعت و کشاورزی اشتغال داشتند. چون ایشان پس از ورود به منطقه گه‌ورکایه‌تی سه دانگ از ملک قولغه‌تپه و شش دانگ دو روستای دیگر در آن منطقه را خریداری نمود. برادران و سایر اعضای خانواده‌ی ایشان به کار زراعت و دامپروری اشتغال داشته‌اند. مرحوم ماموستا سیّد کریم حسینی (شموله) فرزند ماموستاملاسیّد محی‌الدین و نوه‌ی ماموستا ملاسیّد محمّدامین، از روحانیون سرشناس سردشت است که در سال ۱۳٨٥ شمسی در شهر سردشت وفات نمودند. حال فرزندان مرحوم ملاسیّد محمّد امین در شهرهای سردشت و بانه زندگی می‌کنند.

یکی دیگر از برادران ایشان سیّد مصطفی نام داشت که فرزندان ایشان نیز پس از شهادت شیخ عبداللّه در جنگ جهانی اول همراه خانواده به شهرستان پیرانشهر کوچ نموده‌اند و اکنون نوادگان مرحوم سیّد مصطفی در پیرانشهر ساکن هستند و نام خانوادگی آنان به «مصطفی‌زاده» تغییر یافته است.

برادر کوچکتر ایشان سیّد فتح اللّه نام داشت که در جوار شیخ برهان مدفون است. ایشان دو پسر بنام‌های سیّد ابراهیم و ملاسیّد محمّد داشتند. مرحوم ماموستا سیّد محمّد واژی از عالمان سرشناس پیرانشهر فرزند کوچک سیّد فتح اللّه واژی است و ماموستا سیّد محمّدامین واژی فرزند حاج ماموستا سیّد محمّد و نوه‌ی سیّد فتح اللّه اکنون در شهر مهاباد زندگی می‌نماید و از روحانیون فعال و پرتلاش شهر مهاباد است.

شیخ عبداللّه سه پسر و دو دختر داشتند که پس از شهادت پدرشان همراه خانواده به شهر پیرانشهر کوچ نموده‌اند. مرحوم علّامه ماموستا ملاسیّد حسن واژی از علمای شهیر منطقه‌ی موکریان پسر ارشد شیخ عبداللّه که‌وڵه زه‌‌رد هستند. دیگر پسران شیخ عبداللّه، سیّد محمّدامین و سیّد محمّدحسین نام دارند. فرزندان سیّد محمّدامین به نام‌های سیّدعلی و حاج ماموستا سیّد کریم حبیب‌اللّه‌زاده، اکنون در پیرانشهر زندگی می‌کنند.

سیّد محمّدحسین یک فرزند پسر به نام سیّد محمّدسعید پورعبداللّه دارد و هم‌اکنون در روستای سنگان‌ِ اشنویه در قید حیات است.

شیخ عبداللّه ۲ دختر به نام‌های فاطمه و حلیمه داشتند، فاطمه در اربیل ازدواج کرده بود و حلیمه در مهاباد که بعداً همراه فرزندانش به تهران نقل مکان کرده بودند و هر دو صاحب فرزندانی بودند که بعضاً در قید حیات هستند.

علّامه ماموستا سیّد حسن واژی فرزند ارشد شیخ عبداللّه پنج پسر به نام‌های حاج ماموستا «سیّدمحمّد زاهد»، «ماموستا سیّد محمّد باقی»، ماموستا «سیّد محمّد»، سیّد «محمّد وسیم» و حاج ماموستا «سیّدمحمّد نورالدین(پسوه)» داشتند.از فرزندان ذکور ایشان تنها حاج ماموستا سیّد نورالدین در قید حیات هستند. ایشان اکنون از علمای سرشناس کردستان بوده و در روستای پسوه از توابع پیرانشهر زندگی می‌نمایند. علّامه ملا سیّدحسن دارای 4 دختر به نام‌های سیّده خدیجه(فوت نموده‌اند) و سیّده سکینه، سیّده رقیّه و سیّده صفیه که اکنون در قید حیات هستند.

 

- لطفاً در چند سطر، شهید ملا سیّد عبداللّه واژی مشهور به (سه‌ید عه‌بدوڵڵا که‌وڵ زه‌رد) را برای خوانندگان معرّفی نمائید.

شهید شیخ عبداللّه فرزند شیخ معین‌الدین فرزند شیخ محمّد فرزند شیخ حسین (کوچک) فرزند شیخ حسین(بزرگ) فرزند شیخ ذالنون از نوادگان شیخ عیسی برزنجی فرزند شیخ باباعلی همدانی از نوادگان سلطان اسماعیل محدّث فرزند حضرت امام موسی کاظم از نوادگان خاتم الانبیاء حضرت محمّد مصطفی صلی اللّه علیه وسلّم است.

 ـ چنانکه از مرحوم پدرتان، «سیّد وسیم واژی» شنیده‌اید ایشان کجا و چگونه به شهادت رسیده‌اند؟

در جریان جنگ جهانی اول روسیه شمال ایران را اشغال کرد، مردم عموماً به علت کشتار وحشیانه نیروهای روسی به مناطق امن فرار می‌کردند. شیخ عبداللّه فرزندان خود و برادرانش را همراه خانواده، خدم و احشام قبل از خود راهی منطقه پیرانشهر می‌کند. خودشان اموال منقول شامل طلا و مسکوکات را با خود حمل نموده و از قولغه تپه راهی می‌گردد. در خلیفان پنج نفر از نیروهای روس به طمع اخذ جواهرات و اسب، راه را برایشان می‌بندند. با هم درگیر می‌شوند در این جنگ نابرابر، دو نفر از نیروهای روسی به هلاکت می‌رسند و شیخ به شهادت می‌رسد.

جهت یادآوری، در سال ۶۶ در معیت مرحوم پدرم(مرحوم سیّد وسیم واژی فرزند علّامه ملا سیّد حسن و نوه‌ی شیخ عبداللّه) و تنی چند از عموزادگانم جهت نصب گنبد آهنی مزار شیخ به خلیفان آمدم. پدرم مرا به خانه‌ی یکی از دوستان همدوره‌ی سربازیش به اسم کاک عبداللّه فرستاد. گفتند: اگر در خانه بودند خود را معرّفی کن و از قول من بگویید هم برایمان چایی بیاورد و هم برای کمک بیاید. کاک عبداللّه منزل تشریف نداشتند و به مهاباد رفته بودند. همراه خود چایی آوردم، وقتی رسیدم دیدم عده‌ای از اهالی جمع شده بودند، در میان آنها پیرمردی مُسنّ با محاسن سفید برای جمع صحبت می‌کرد، به من اشاره کرد گفت کمی کوچکتر از این پسر بودم (آن موقع ١٠-١١ سال داشتم ) که جنازه‌ی شیخ پیدا شد.

شیخ ناپدید شده بود مردم منطقه و خانواده‌اش دنبالش می‌گشتند مثل اینکه آب شده بود رفته بود زمین. کسی خبر نداشت. بیش از یک ماه از ناپدید شدن ایشان گذشته بود نیروهای روس منطقه را ترک کردند. یکی از زنان روستا(اسمش را آورد ولی من فراموش کردم) شاهد صحنه‌ی شهادت شیخ بوده ولی از ترس جان خود دم فرو بسته بود. پس از زوال رعب و وحشت نیروهای روس، راز سر به مهر را گشود. گفت ۵ نفر بودند شیخ ۲ نفر از آنها را کشت و یک نفر را زخمی کرد ولی آنان عاقبت شیخ را شهید کردند. پس از شهادت شیخ ایشان را در فلان گودال انداخته و رویشان گل ریختند. ۲ کیسه جواهرات و اسب ایشان را همراه جنازه‌ها بردند. گفتند من هم با اینکه سنّ کمی داشتم ولی شور و شوق یافتن شیخ مرا همراه سیل جمعیت راهی کرد. وقتی به محلّ دفن رسیدیم گل روی ایشان را کنار زدند با وجود اینکه حدود چهل روزی از شهادت ایشان می‌گذشت ولی گویا تازه شهید شده بود. جنازه را با خود برداشتیم و در اینجا دفن نمودیم. روحش شاد.

 

 ـ جایگاه علمی ایشان چگونه بوده؟

ایشان از علمای برجسته‌ی زمان خویش بودند اجازه‌ی افتا و تدریس را از محضر عالم بزرگ و شهیر آن دوران، ملا کچکه‌ی هه‌ولێری کسب نمودند. تا زمان آشنایی با عارف بزرگ و نامی آن دوران شیخ یوسف ملقّب به شیخ برهان، علاوه بر تدریس و امامت، مردم را بر اساس طریقت قادری طبق روال اجداد خویش ارشاد می‌کرد ولی پس از آشنایی با «شیخ برهان» دست از ارشاد برداشت و مجذوب و مرید ایشان گردید و با تغییر سبک عرفانی نیاکان خویش به طریقت نقشبندی گروید.

سخن پایانی

به باور نگارنده‌ی نوشتار حاضر، هچنانکه جناب ملا سید ادریس اشاره کرده‌اند که: «در سا ل ١٢٦٦شمسی از محضر استاد فاضل علّامه ملا عمر بن ابوبکر اربیلی مشهور به ملا گچکه‌ی هه‌ولێری، در اربیل کردستان عراق اجازه‌ی علمی دریافت نموده‌اند و بعداً به دیار خویش «واژه»، برگشته‌ باشند و احتمال بدهیم با هوش و فراستی که داشته‌اند تا سنّ ٢٦ سالگی دروس حوزه را تمام کرده و اجازه‌ی افتا و تدریس دریافت کرده باشند که سنّ معقولی می‌باشد. احتمالاًمی‌توان تاریخ تولّد او را میان سالهای ١٢٣٩ تا ١٢٤١ دانست. بنابراین به هنگام وفات در سال ١٢٩٤، حدوداً  ٥٩ ـ ٦٠ سال داشته‌اند. رحمة اللّه علیه.

 

*شهر خلیفان در ۴۵ کیلومتری شهرستان مهاباد و در مسیر مهاباد ـ سردشت واقع شده است.